آیت الله بهاءالدینی وقتی وارد جلسه شدند فرمودند:
در بین شما یکی از سربازان امام زمان(عج) هست و به زودی از میان شما میرود.
بعدهاکه جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت آقا، آیت الله بهاء الدینی بیاختیار گریه کردند، طوریکه شبنم اشکهایشان از گونه سرازیر میشد و روی عکس جلال میافتاد و بعد فرمودند:
امام زمان(عج) از من یک سرباز میخواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است، ایشان (جلال) ” ذاکر قریب البکاء” است.
حجتالاسلام و المسلمین جلال افشار نام شهید بزرگ مقامیست که ذکرش همیشه این بود: دنیا ارزش ندارد به خاطرش آخرتمان را خراب کنیم.آخرش همه ما را میگذارند در یک وجب جا، آنجاست که باید جواب یک ذره مال حرام را بدهیم.
نزدیکانجلال افشار میگویند: دست و بالش تنگ بود، دارائیش از مال دنیا فقط یک موتور بود که همیشه خدا هم دستهایش روغنی بود و تعمیرش میکرد، سوار موتور میشد و میرفت قبضهای حقوق یتیمان را توزیع میکرد.
جلال افشار در گوشهای از وصیتهایش برای ما میگوید:
ایامت به پا خواسته قیام خود را حفظ کنید تا قائم این حق حجت الله الاعظم بیاید و پرچم توحید را بر فراز قلههای جهان به اهتزاز در آورد.
و این شعر یادگاری از راز و نیاز های عاشقانه جلال هنگام دعای توسل خواندن با امام زمان(عج) است:
بیا بیا که سوختم ز هجر روی ماه تو
بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو
اگر نیست باورت بیا که رو برو کنم
بدان امید زندهام که باشم از سپاه تو
من جا مانده ام!!! دارم می سوزم!!!
جلالبا حالتی غمگین در گوشهای زانوی غم بغل گرفته بود پرسیدم اتفاقی افتاده؟گفت دیشب در پادگان مشغول قدم زدن بودم که صدای گریهای در پشت یکی از اینساختمانها شنیدم. نزدیکتر رفتم پیرمرد سالخوردهای در گوشهای نشسته و زار زار میگریست کنارش رفتم و از او دلجویی کردم.
بیاختیارگریهام گرفت علت ناراحتیاش را پرسیدم پیرمرد گفت:«امشب شب چهلم پسر شهیدم است چون مرخصیها لغو شده نتوانستم در مراسمش شرکت کنم حالا که دیدم همه خواب هستند آمدم اینجا و در تنهای برایش مراسم ختم برپا کردم».
جلالساکت شدو بعد ادامه داد:«عظمت این صحنه مرا بهیاد حبیببنمظاهر انداخت واز اینکه قافله رفت و من جا ماندهام دارم میسوزم تا کی برای این بسیجیها حرف بزنم آنها بروند و شهید شوند و من جا بمانم».
امر به معروف
از اصفهان به قم می رفت
صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می کرد اونو آزار می داد.
رفت و با خوشرویی به راننده گفت: اگه امکان داره یا نوار و خاموش کنید یا برای خودتون بذارین
راننده با تمسخر گفت اگه ناراحتی می تونی پیاده بشی
چند لحظه ای رفت توی فکر: هوای سرد، بیابان، تاریکی و ...
اینبار به راننده گفت اگه خاموش نکنی پیاده میشم راننده هم نه کم گذاشت نه زیاد پدال ترمز و فشار داد و وایساد و گفت بفرما!
پیاده شد.
اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد، همین که به اتوبوس رسید راننده بهش گفت بیا بالا جوون، نوار و خاموش کردم.